توضیحات
رمان بن بست pdf
خلاصه :
بستن ساک تموم شده بود
همه ی وسایل مورد نیازشو جمع کرده بود.
کاش میشد از پدر و مادرش هم خداحافظی کنه
ولی سهیل خیلی تاکید کرده بود کسی چیزی نفهمه .
به خودش دلداری داد که همین که از مرز بگذرن زنگ
میزنه نگران نشن.
نگاهی به ساعتش کرد .درست ساعت ۱۰ صبح بود.
اخرین نگاه رو هم به اتاق و خونه ی خالی کرد .
خوب بود که امروز هر دو هم شیفت بودن.
صدای بوق ماشین رو که شنید سریع بیرون رفت.
اون ساک رو به سختی دنبال خودش میکشید.
پراید مدل پایین سفید منتظرش بود.
ساک رو روی صندلی عقب انداخت و خود جلو کنار راننده
نشست
سلام
سلام خوشکل من .خوبی ؟