توضیحات
رمان وداع آخر pdf
بسته ی سیگار و فندک را میان
راهش از روی کانتر برمیدارد…
مقنعه را روی موهایش بالا میدهد
و یک نخ لای لب هایش میگذارد…
فندک را چند بار پشت هم میزند
و سیگار را روشن میکند…
کام اول را میگیرد و بعد در یخچال
را باز میکند و قوطی آب را
سر میکشد و نگاهی اجمالی به درونش میندازد
تا چیزی برای خوردن پیدا کند…
وقتی غذایی یافت نمیکند
در را با ضرب با پا میبندد و با بطری آب
به سمت ورودی آشپزخانه میرود…
همانطور که در حال خودش است
و بطری را بالا میبرد ناگهان صادق
را میبیند که روی کاناپه نشسته
و به جلو خم شده است…
پاهایش بازند و هر دو ساعدش
را به آن ها تکیه داده است…
هینی میکشد و بطری که بالا
رفته تا آب را به دهانش برساند
ناگهان برگردانده میشود و
لباسش را خیس میکند…
نگاهش همراه با نگاه صادق
که بیشتر از او به سیگار
میان دستانش است پایین میرود…
با دیدن آن جسم سفید و دراز در
حال سوختن فوری آن را پشت
سرش قایم میکند…
درست مثل یک دختر بچه ی خنگ خطاکار…
با لکنت سلام میکند: سلا… س… سلام…
نا امید نگاهش میکند…
مثل یک آدم شکست خورده ی خسته از جنگ…
رمان های پیشنهادی:
برای دانلود کلیک کنید
رمان وداع آخر pdf