توضیحات
رمان لوطاهور pdf
خلاصه :
روایت متفاوتی از عشق…
از عشق در آیین یهودیت تا عشق در اسلام و باید و نبایدهایش…
در این داستان یک خوانندهی معروف و جوان یهودی ساکن آلمان،
راوی عشق ممنوعه خود است و راوی دیگر داستان یوسف و آرشام هستند.
دو برادر ایرانی با دنیایی تفاوت در ظاهر و باطن،
اما در یک چیز مشترک…
هر دو دلباختهی دخترعمویشان،
پناه زیبا و معصوم هستند اما عموی پناه او را برای کدام
پسر خواستگاری میکند و کدام یک برای رسیدن
به پناه تا مرز جنون پیش میروند؟
پارت اول رمان لوطاهور
مقدمه:
خدا به انسان میگوید:
من خانه هستم… در بزن.
با هم چایی میخوریم و گپ میزنیم،
تو سبک میشوی و من نظرم را در مورد تو عوض میکنم
و کاری میکنم تا دلت گرم شود.
لازم نیست سر سجاده نماز باشی،
میتوانی همانطور که در حال چایی خوردن هستی
با من حرف بزنی یا همانطور که در حال گوش دادن
به موسیقی هستی.
من هم از موزیک خوشم میآید،
خودم به انسانها آموزش دادهام بنوازند،
به بعضی از آنها الهام کردم چگونه سازهای متفاوت بسازند
و نغمههای شورانگیز از آن بیرون بکشند، ب
ا رقص هم مخالف نیستم.
رمان لوطاهور pdf
ببین پروانهها چگونه میرقصند!
گل در حال رقص است.
ابرها در حال رقصند،
به کودکان نگاه کن!
پاک و معصومند و مدام در حال رقصند!
گاهی خدا میگوید:
مزاحم نیستی، در بزن،
با هم یک چایی بنوشیم و گپ بزنیم…
جلوی من حرکت نکن من پیروی نمیکنم؛
پشت سر من حرکت نکن،
من رهبری نمیکنم،
تنها کنارم قدم بزن و دوستم باش…
چقدر زیباست،
انسان با این تفکر زندگی کند که همیشه
و در همه حالت میتواند با خدای خودش حرف بزند…!
رمان لوطاهور pdf
لِو طاهور:
برای ورود به صحنه وارد راهروی طویل تالار شدم،
دست و پاهایم میلرزید و در دلم احساس تنش
و نگرانی عجیبی احساس میکردم.
احساسی که حتی بار اولی که روی استیج رفتم و شروع به ن
واختن و بعدش خواندن کردم هم به این شکل نبود.
امشب چه مرگم شده بود…!
چشمانم را محکم بستم و دوباره باز کردم…
به خاطر اهمیت ایزوله بودن صحنه از نور و صوت،
فضای واسطهای میان صحنه و راهروهای پشت صحنه ایجاد شده بود.
کف دستم را همراه با یک طرف شانهام به
دیوار چسباندم تا با تکیه به آن کمکی به پاهایم کرده باشم
برای برداشتن قدمهای بعدی.
سطح دیوارها بوسیله مصالح جاذب صدا
و به رنگ تیره پوشانده شده بود.
بالاخره رسیدم…
خدا را شکر که ورودی منتهی به صحنه پلههای زیادی نداشت
_لِوطاهور دیر کردی،
موسیقی ابتدایی اجرا تا چند دقیقه دیگه تموم میشه و تو هنوز آماده نیستی؟
روی اولین صندلی فلزی در دسترسم نشستم،
شلوغی چند ساعت پیش پشت صحنه،
حال به روی صحنه منتقل شده بود.
_هی پسر با توام حالت خوبه؟
رمان لوطاهور pdf
سماجت اودل در پیگیری حالم باعث شد سرم را بالا بگیرم
و به نگاهم ارتفاع بدهم برای طی کردن قد
تقریباً بلندش و رسیدن به چشمان سیاهش.
_خوب نیستم!
گیتار را روی زمین رها کرد.
با شتاب سمتم آمد و بعدش جلوی پاهایم زانو زد و گفت:
_چیزی شده؟
رمان لوطاهور pdf