توضیحات
رمان عشق در اغما pdf
بچه ها هم لباس پوشیده و
آماده پایین بودند و مادر را بغل کردند .
احد به ماشین اشاره کرد :
برسونمت .
تشکر کرد و گفت: ماشین دارم .
احد نگاهش به ماشینش انداخت
: مبارکت باشه . ماشین خوبیه
پس می بینمت . فعلا .
با بچه ها خداحافظی کرد
و داخل ماشین منتظر شیرین بود
که امیر و سلاله هم رسیدند
. امیر لحظه آخر احد را از پشت دید
سوالی نگاهش کرد :
مستاجر جدید شیرین جونه .
امیر سر به زیر انداخت : آشنا نیست ؟
فقط توانست بگویید : چرا آشناست .
امیر متوجه شده بود توضیح بیشتری لازم نبود.