توضیحات
رمان شاه مقصود pdf
صدرا مَلِک پسر خلف و سر به راه
حاج رضا ملک صاحب بزرگترین
جواهرفروشی شهر عاشق و
دلباختهی شیدا میشه…
زنی فوقالعاده زیبا که قبلا ازدواج کرده
و یه دختر کوچولو به اسم هستی هم داره!!
شیدای ساده و سر به هوا تمام خط قرمزهای
صدرا رو زیر پا میذاره و دل و دینش رو بدجور میبره…
خلاصه رمان شاه مقصود
توروخدا… ولم کنین.
میترسم. دکتر با دقت به دست افرا خیره شد
و بی توجه به گریه های افرا خطاب به تارخ گفت:
_ دستش در رفته تارخ خان.
چارهای نیست باید جاش بندازیم.
افرا با التماس به تارخ که روی تخت و کنارش
نشسته بود خیره شد. _
توروخدا تارخ من خوبم.
رمان شاه مقصود pdf
بگو برن از اینجا… تارخ آرام دستش را دور شانهی او حلقه کرد.
_ قول میدم زود تموم شه خب؟
افرا سرش را به چپ و راست تکان داد.
_ نه توروخدا… من میترسم. درد داره.