توضیحات
رمان راهی به دل ابریشم pdf
خلاصه
با همان لباس مشکی و عکسی
که میان انگشتانم فشرده میشد،
از پله های پشت بام بالا رفتم.
صدای کوبش آهنگ طبقه پایین سرسام آور بود.
به محض بازکردن درب پشت بام،
باد خنکی وزید و بوی گل های
شب بوی حیاط بزرگ عمارت فخاری
را برایم به ارمغان آورد.
با چشمانی پر از اشک به فضای مقابلم
خیره شدم و عکس پدرم را در دست فشردم.
با افکاری متوهم گونه قدم جلو گذاشتم.
فکرم می پرید و هربار خاطره ای
در ذهنم پررنگ میشد.
یاد لبخند هایی که تا چند ماه پیش
برای لحضه ای از روی لب پدرم
محو نمیشد. پدری که عاشقانه او را
می پرستیدم و مادری شیرین..
اما حال ورق ها برگشته بود.
رمان راهی به دل ابریشم pdf
دیگر به لب پشت بام رسیده بودم.
بدون یک لحظه فکر نرده را گرفتم
و از روی آن رد شدم. حال هیچ حائلی
بین من و افکار پریشانم نبود.
آخر مگر چند وقت از مرگ پدر مهربانم
می گذشت که پریچهر حاضر
به ازدواج با رقیب پدرم شده بود
افکاری عجیب ذهنم را پر کرده بود.
دلم می خواست بمیرم و پیش پدرم بروم.
اصلاً همان بهتر مادر بی وفایم
را با فاسقش تنها رها کنم.
بگذار با یار جدیدش در کثافت
شان غرق شوند.
نرده ها را گرفتم و سینه ام
را جلو بردم حال از آن زاویه
زمین زیر پایم بود.
تنها کافی بود. دست هایم را باز کنم و تمام!