توضیحات
رمان به من بگو رییس pdf
سروان دلربا دلیری برای
گرفتن انتقام خون پدر
و مادرش از ققنوس،
وارد نیروی پلیس شده.
حالا بعد از ده سال،
پرونده ی ققنوس دوباره
باز شده و دلربا خودش
را به آب و آتش میزند
تا به شخصه وارد عمل شود؛
اما سرهنگ ورودش
به این ماموریت را منوط
به قبولی دلربا در آزمون
و آموزش سرگرد معراج
رستگار میکند…
خلاصه رمان به من بگو رئیس
لبخند روی لبم نشسته بود.
نگاهم را به جاده ی
سرسبزی که عاشقش بودم،
دوختم و کمی پنجره را پایین کشیدم.
هوای سرد به صورتم میخورد
و روحم را قلقلک میداد.
چقدر این جاده را در کودکی هایم
با پدر و مادرم
، طی کرده بودم؟!
خاطرات سفرهای شیرینمان
همراه باد به صورتم سیلی میزد.
نفسم را بیرون فرستادم
؟! برام دعا کنید
از پسش بربیام!
با روشن شدن صفحه گوشیام
و نمایان شدن نام
»سرهنگ صادقی«
صدای ضبط ماشینم را کم و تماس
را وصل کردم و روی بلندگو گذاشتم.
– سالم جناب سرهنگ،
روزتون بخیر سرهنگ با همان
صدای بَمی که صالبتش
را فریاد میزد، جواب داد:
– سالم دلیری…خوبی؟!
نرسیدی پیش دراکوال؟!
با شنیدن نام دراکوال عالوه
بر ترسی که به جانم
رخنه میکرد، لبخندی زدم و گفتم:
برای دانلود هریک کلیک کنید
رمان به من بگو رییس pdf