توضیحات
رمان به جان او pdf
قسمتی از متن رمان:
دهنت رو ببندددد…خسته م کردی..
چرا اینقدر بهونه می گیری…
گوربابای هرچی بچه ست…
این ها کلماتی بود که با هجوم
خشم و اعتراض بر دهان او جاری میشد.
وقتی که داشت اینها رو با بلند ترین
صدای ممکن بر سر کودکش شلاق میکرد،
صورت لجباز کودک تبدیل به یک جفت چشم
وحشت زده و لبهای لرزان شد
و صدای گریه جایش را به سک سکه ای
قابل تحمل تر داد..
قفسه ی سینه ی خودش هم
از ناراحتی و خشم رها شده
با شدت زیاد بالا و پایین می پرید
و یقین داشت که چشمهایش
آنقدر مخوف و وحشتناک شده
که کودک چهارساله
را ملزم به سکوت کرده است!!!
رمان به جان او pdf
خلاصه رمان به جان او
اگر چه فریاد خشمش طفلک چهار ساله
را به سکوت تبعید کرده بود
، ولی دیدن لرزش لبها
و دست و پاهای او در این حالت،
قلبش را به درد می آورد.
حالا از خودش عصبانی بود
.از اینکه چرا نتوانسته بود
بر خشمش غلبه کند .
رمان به جان او pdf
چرا کم آورد؟ چرا انتقام اعتراضش
را از کودکی گرفته بود که
در این بازی گناهی نداشت!!!
ولی هنوز آنقدر آرام نشده بود
که پشیمانی اش را با
در آغوش گرفتن فرزندش اعتراف کند.
صورتش را از او گرفت تا کمتر معذب شود.
با صدای بلند خودش را توجیه کرد:د…هه!!!!
از صبح تا حالا یک ریز داره گریه میکنه..
هر دیقه یک بهونه میاره!
از خواب پا میشه میگه اینو میخوام اونو میخوام..
اینو نمیخورم..اونو نمیخورم !
فلان کوفت و برام بخر. کیک میخوام..
کوفت میخوام.. زهرمار..د بچه یکم آروم بگیر !
روانیم کردی ..آخه منم آدمم.
داشت راه میرفت و
بصورت رگبار جملات را ادا میکرد که
پایش به چیز سختی
برخورد کرد و از درد ناله ای کرد.
وقتی پایش را کنار کشید
و چرخ ماشین اسباب بازی
را میان کوه ریخت و پاش ها دید،
با حرص بیشتر لگدی به چرخ زد
و دوباره فریاد کشید :
بیاااا… این شده زندگی من..
یکی اگه سر زده بیاد
فک میکنه اینجا طویله ست..
مردشور همه تونو ببره..
د پاشو سریع اینا رو جمع کن پویا….
وگرنه حسابت و خودم می رسم…