به_سلامتی_یک_شکوفه_زیر_تگرگ
نویسنده: مهدیه_افشار
ژانر: عاشقانه_اجتماعی_هیجانی
خلاصه:
سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوبارهی خانوادهاش تلاش میکنه. دست به هر کاری میزنه تا بتونه حق خانوادش و پس بگیره و با تمام توانش تلاش میکنه تا اینکه...
با پیشنهاد وسوسهانگیزی از طرف یک شرکت، نمیتونه مقاومت کنه و بعد متوجه میشه تو دردسر بدی افتاده…
میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو پرت میکنه، اصلا اون چیزی نیست که نشون میده.
نه یک جنتلمن نه یک مرد قانونمند… که از قضا خیلی هم جذاب بود و چهره ی زیبایی داشت.
میراث قجری، مردی که دو چهره و دو زندگی داره! خیلی مرموز و تمیز بدون اینکه کسی متوجه بشه به جای دو نفر زندگی میکنه و….
ورود این شازده قجری به زندگی تکراری سرمه نظم و آرامشش رو بهم میزنه و…شروع ماجرای پرهیاهوی زندگی سرمه است ….
طنین_یک_فریاد
نویسنده: آیدا_باقری
ژانر: عاشقانه ، پلیسی
خلاصه:
#طنین، یه دختر نابغه که خیلی تیز هوشه و توی همه ی آزمون ها بهترین رتبه ها رو میاره…. متاسفانه مادر طنین طی اتفاقی بیمار میشه و از دنیا میره …. دخترنابغه ای که بعد از مرگ مادرش مجبوره که با پدر و زن باباش زندگی کنه، یه زندگی سرتاسر درد و رنج و تحقیر…یه زن بدجنس که جز خواسته های خودش دیگه به کسی فکر نمیکنه و از هر فرصتی برای اذیت کردن طنین استفاده میکنه درد بی مادری یه طرف ، تحمل آزار و اذیت کردن اینا یه طرف جالب اینجاست از طرف پدر خودش هم لطمه دیده بود.
طنینی که جز نخبگان کشوره، اما برای رهایی از زندانی که زن باباش براش درست کرده، حاضر میشه با #فریاد، گنده لات شهر که از قضا پسرعموشه و متاهل ازدواج کنه. یه زندگی متفاوت که با فریاد معنی پیدا می کنه وطنین خانم میفهمه که این فریاد خان درواقع یه…….
مرد تلخ و گزنده پوزخند زده و چشمهایش از خوشحالی برق زد
وارد خانه شد و ذوق زده همه جا را نگاه می کرد حتی دلش برای آن خانه هم تنگ شده بود چه برسه به عشق دوست داشتنیش….
رمان: نیل
نویسنده : فاطمه_خاوریان (سایه)
ژانر : عاشقانه
خلاصه:
نیلا نام دختری زیبا و مغرور که وقتی از عشقش به خاطر دلایلی جدا میشه آسیب زیادی میبینه و تا مدت طولانی نمیتونه با کسی وارد رابطه بشه ،طی یه اتفاق بعد از سال ها به عشق گذشته اش برمی خوره اما رابطه ی سمی که با سپهر داره و درگیرشِ مانع از رسیدن دوباره اش به دانیار مشرقی می شه. بالاخره تهدیدای سپهر کار دستش می ده و یه شب توی بیهوشی اسیر دستاش میشه! سپهر یه مریضه واقعیه یه روانی که اگه چیزی رو بخواد باید هر طور شده به دستش بیاره حاضر بود نیلا رو قربانی کنه ولی هرگز رهاش نکنه که پیش یه نفر دیگه باشه ….نیلا اما هنوزم توی گذشته زندگی میکنه هنوز تب عشق دانیار براش مثل روزای اوله نمیتونه اون همه خاطره ی خوب و فراموش کنه هیچوقت نمیتونه از یاد ببره چطور عشقش و از دست داد و با اون اتفاق از هم دور شدن….
رمان : عیان
نویسنده : آذر_اول
ژانر : عاشقانه ، معمایی
خلاصه :
– جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟
بغضم را به سختی قورت می دهم.
– ب… ببخشید، مگه شوره؟
هاتف در جواب قاشق را محکم روی میز می کوبد.
نیشخند ریزی می زند.
– نه شیرینه… من مرض دارم می گم شوره!
با وجود همه ی کم توقع بودن و تلاش کردن همیشگیم برای زندگی بازم همیشه دنبال بهونه میگشت تا یه جوری بهم توهین کنه انگار از تحقیر کردن زنش لذت میبرد با وجود حال بدم پاشدم خونه رو مرتب کردم و غذا درست کردم سعی کردم بهترین خودم باشم ولی این آدم هیچوقت خوبی های من به چشمش نمی اومد همیشه دنبال بهونه برای کتک کاری و دعوا و توهین بود…. البته از نقطه ضعف منم خوب استفاده می کرد …البته این شروع ماجراست و سرنوشت خوابای زیادی برام دیده….
نام رمان : #تیر_آخر
نویسنده: لنا_عسکری
ژانر : پلیسی_عاشقانه_جنایی_معمایی
خلاصه :
یک سال از بهم خوردن عقد عاشقانهی ستاره میگذرد و حالا صفحهی جدیدی با نام”پولاد” با عنوان”همسر” در زندگیش باز شده است.
صفحهای خالی از عشق و محبت و مملوء از دوری و…شبیه یه ازدواج اجباری که با یه اتفاق بهشون تحمیل شده بود…روزای سرد و سختی بود…
که با دزدیده شدن ستاره در یک شب سرد بارانی ابرهای سیاه و سفید بر زندگیشان سایه میبندند. دقیقا مثل همون ابرها یه زندگی سیاه و سفید و طی میکردن..
که با استعفای پولاد و عوض شدن مسیر شغلش، برگ جدیدی در صفحهی زندگیشان باز میشود!
یک_تو
نویسنده: مریم_سلطانی
ژانر: عاشقانه
خلاصه:
سروصدایی که به یکمرتبه از پشتسرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی میشد به میز میخ شده بود، کند و با رخوت گرداند.
پشتسرش، چند متری آنطرفتر دوستانش سرخوشانه سرگرم بازیای بودند که هر شب او پای میزش بساط کرده بود و امشب برخلاف تمام شبهایی که او خودش دوستانش را آنجا جمع میکرد، نه حوصلهی بازی محبوبش را داشت و نه دوستانی که نگفته هم حالِ ناخوشِ امشب او را درک کرده بودند و او را با خودش و بزمی که روی میز برای خود برپا کرده بود تنها گذاشتند. حال خوبی نداشت و هر کس با یک نگاه میتوانست به آشوب قلبش پی ببرد با خودش میگفت تو که حوصله ی شلوغی را نداری چرا مهمان دعوت کردی خودم تو سرم به این سوالم خندیدم….
رمان : هذیون
نویسنده: فاطمه_سآد
ژانر: #عاشقانه
خلاصه:
آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیمخیز شدم تا بتونم بشینم. یقهام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس میزدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد میکرد و رد ناخون، قرمز و خط خطیاش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم میدادم چنان دردی تو مچم میپیچید که ناخودآگاه ریتم نفسهام تند میشد اما با این همه دردش در برابر درد قلب زخمیام هیچ چیز نبود.
بوی غذای سوخته خونه رو پر کرده بود و تلفن خونه بیوقفه زنگ میخورد ولی مغزم خالیتر از اونی بود که بتونه دست و پام رو راهنمایی کنه چیکار باید بکنند. فکرم خالی بود یه جوری هیچ چیزی یادم نمی اومد فقط درد قلبم و خوب حس میکردم .مغزم خالی از هر چیزی بود حجم خستگی مغزم خیلی زیاد بود سرم خیلی سنگین بود ولی باید ادامه میدادم….
رمان :فال_نیک
نویسنده: بیتا_فرخی
ژانر: عاشقانه رئیس_کارمندی
خلاصه:
همانطور که کولهی سبک جینش را روی دوش جابهجا میکرد، با قدمهای بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد وای که این مترو هیچوقت خلوت نیست، کنار خیابان این پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایهای خالی میچرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم بود! از صبح انگار همه چیز داشت روی دور تند اتفاق میافتاد؛ از همان وقت که زنگ خبر گوشیاش به صدا درآمده و جیران هم بعدش تماس گرفته بود و به عمد با آن لحن اغواگرش ماشین رختشویی فخری خانم را در دلش روشن کرده بود! یاد فخری خانم لبخندی کمرنگ بر لبش نشاند و با خودش فکر کرد اگر زن بیچاره بداند اسم ماشین لباسشوییاش را روی دلآشوبههایش گذاشته است کلی تعجب میکند! امروز یکم بیشتر به خودش رسیده بود ولی با این وجود اعتماد به نفس کافی و نداشت و تو دلش دعا میکرد که سوتی نده و همه چی به خوبی پیش بره ….