
شخصیت اصلی رمان مردی به نام نیماست
که در کارخانهای کار میکند
که به تازگی ورشکست شده است.
رییس جدید به کارخانه میآید
تا کارخانه را از نو بسازد.
رییس جدید که یک زن جوان است
، در برابر بعضی از اتفاقات،
عکسالعملهای شدید
و غیر قابل انتظاری نشان میدهد.
و بالاخره از نیما برای انجام کاری تقاضای کمک میکند.
کمکی که باعث فهمیدن مطالب جالبی میشود…
قسمتی از متن رمان:
نفسمو فوت کردم و گفتم:
بین ژاله خانوم …
من نمیدونم آدرس اینجارو چه جوری پیدا کردی.
ولی اشتباه بزرگی کردی که اومدی اینجا.
اگه اینجا به جای خانواده ی
من چند تا پسر مجرد زندگی میکردن
میدونی چه بلایی سرت میاومد.
اصلا به کاری که انجام دادی فکر کردی یا …
یا اینکه عادت داری هر خونه ای
که آدرسشو بهت دادن یه سری بهش بزنی؟
با جمله ی آخرم اخم هاش
تو هم رفت و با عصبانیت گفت:
متوجه هستی داری چه تهمتی به من میزنی؟
نگاهی به سر تا پاش انداختم
و با خونسردی گفتم:
تیپت که این طور نشون میده …
با اعتراضی گفت:
ﻧﯿﻤﺎ …
رمان پاییز بی مهر pdf
ﻣﻦ اﯾﻦ ﻟﺒﺎسﻫﺎ رو ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﭘﻮﺷﯿﺪم
ﺧﻮاﺳﺘﻢ ﭘﻮزﺧﻨﺪ ﺑﺰﻧﻢ وﻟﯽ ﺟﻤﻠﻪاش
اوﻧﻘﺪر ﻣﺴﺨﺮه ﺑﻮد ﮐﻪ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻢ
ﺟﻠﻮی ﻗﻬﻘﻬﻪ اﻣﻮ ﺑﮕﯿﺮم.
ﺧﻨﺪهﻫﺎم ﮐﻪ ﺗﻤﻮم ﺷﺪ ،
ﻧﮕﺎه ﺑﺪی ﺑﻬﺶ اﻧﺪاﺧﺘﻢ و ﮔﻔﺘﻢ:
رمان پاییز بی مهر pdf
اﮔﻪ اﯾﻦ ﻟﺒﺎس ﻫﺎرو ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﭘﻮﺷﯿﺪه ﺑﻮدی ،
ﭼﺎدر ﺳﺮت ﻣﯽﮐﺮدی و ﺗﺎ اﯾﻨﺠﺎ میاوﻣﺪی …
ﻧﻪ اﯾﻨﮑﻪ از اون ﺳﺮ ﺷﻬﺮ ﺗﺎ اﯾﻦﺟﺎ
، ﺑﺎ اﯾﻦ ﺳﺮو و ﺿﻊ
، ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮن ﺟﻮﻟﻮن ﺑﺪی و ﻧﻤﺎﯾﺶ ﻣﺠﺎﻧﯽ راه ﺑﻨﺪازی
- 843 روز پيش
- alimirzaye
- 71,370 views
- یک نظر