رمان : شوماخر
نویســنده: مسیحه_زادخو
ژانـر : عاشقانه
خلاصه:
داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند گوش ها میگریند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم .
قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی ….وقتی ام که با قوائد بازی نکنی یا پایان بازی باخت میدی یا با یه پیروزی بزرگ جشن میگیری که اگه کار بلد نباشی احتمال اولی خیلی بیشتره…
شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی برایش معنا ندارد .شوماخر دختری نترس و گستاخ که ترسی برای روبه رو شدن با هیچ خطری نداشت دختری که جای همه ی باید ها رو عوض کرده بود براش جای آسمون و زمین فرقی نداشت …با این روحیات سفت و سختش نزدیک شدن بهش کار راحتی نبود و البته به خاطر لجبازی زیادش هر کسی نمیتونست باهاش کنار بیاد