یک_تو
نویسنده: مریم_سلطانی
ژانر: عاشقانه
خلاصه:
سروصدایی که به یکمرتبه از پشتسرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی میشد به میز میخ شده بود، کند و با رخوت گرداند.
پشتسرش، چند متری آنطرفتر دوستانش سرخوشانه سرگرم بازیای بودند که هر شب او پای میزش بساط کرده بود و امشب برخلاف تمام شبهایی که او خودش دوستانش را آنجا جمع میکرد، نه حوصلهی بازی محبوبش را داشت و نه دوستانی که نگفته هم حالِ ناخوشِ امشب او را درک کرده بودند و او را با خودش و بزمی که روی میز برای خود برپا کرده بود تنها گذاشتند. حال خوبی نداشت و هر کس با یک نگاه میتوانست به آشوب قلبش پی ببرد با خودش میگفت تو که حوصله ی شلوغی را نداری چرا مهمان دعوت کردی خودم تو سرم به این سوالم خندیدم….