رمان : وحشی
نویسنده: علی_زیبایی
ژانر : عاشقانه مافیایی انتقامی
خلاصه :
آرام،زیباترین دختری بود که توی عمرم دیده بودم،خیلی زیبا، مغرور و پولدار و جذاب اما شاید باورت نشه هیچ پسری جرات نمیکرد دنبالش راه بیفته، آخه کدوم پسر حریف دختری میشه که حداقل توی پنج تا هنر رزمی استاد شده،طوری استاد بود که اگه نگاه چپ بهش میکردن کار طرف تموم بود و این یکی از خصوصیاتی بود که باعث شد تو نگاه اول دلم و بهش بدم .… پدرش کارخونه داشت و یک شرکت بزرگ، سرمایه گذار های خفنی بودن طوری که کسی به گرد پاشونم نمیرسید. راستش ممکنه بپرسین من چطور با این دختر آشنا شدم، داستان جالبی داره، اومده بود به یکی از دوستاش کمک کنه و توی همین گیرودار من باهاش آشنا شدم، دلش رو بردم، دوست شدیم،پدرش برای من شغل خوبی دست و پا کرد، رشته من وکالت بود ومیشه گفت توی وکالت کارم حرفه ای بود و حرف برای گفتن داشتن سر همین موضوع تمام کارهای شرکت افتاد دست من، یک جورهایی قادر مطلق اونجا بودم، اینجا بود که کار من شروع شد، یه جورایی اینجا بود که سیب ممنوعه رو خوردم …