توضیحات
رمان زخم یک خاطره pdf
کمد را بستم و به ساعت دیواری نگاه کردم.
هنوز ظهر نشده بود و من لحظه شماری می کردم
تا شش ساعت باقی مانده از شیفتم هم بگذرد
و سراغ خواهرم بروم! در اوج بی قراری باز صدای
همکارم رشته ی افکارم را پاره کرد.
– حالا دارو هم کم داشته باشیم،
تو این کوره راه مریض کجا بود که استفاده کنیم؟
این قدر
می مونه که مجبور می شیم بندازیم دور!
نگاهش کردم،
پا روی پا انداخته بود روی میز و کتابی را
مطالعه می کرد.
کاری که من همیشه
انجام می دادم و آن روز
حتی نمی توانستم لحظه ای یک جا آرام بگیرم
چه رسد به تمرکز برای کتاب خواندن!
دو دستی به موهایم چنگ زدم و کنار
پنجره دست به بغل به دیوار تکیه زدم و به هوای
قمر در عقرب بیرون خیره شدم.
عجیب هماهنگ حال و روز من بود.
برف و کورانی که چشم هم چشم را نمی دید!
«خدا به داد دلت برسد مریم!
سخت است برادر باشی و نتوانی به داد
دل تنها خواهرت برسی و برای
رنج هایش مرهم باشی!
رمان های پیشنهادی سایت:
برای دانلود هریک کلیک کنید
رمان زخم یک خاطره pdf