توضیحات
رمان هجوم وهم بیابان ها pdf
زندگی پسر سختی کشیده
و خوش قلبی به نام کارون است
که پدر و مادرش از هم جدا شده اند
و زندگی جدیدی را شروع کرده اند
و او پیش مادربزرگش زندگی می کند
که دست بر قضا رابطه
خوبی هم با او ندارد و هر بار
تحقیر می شود،
کارون در عطاری دایی بزرگش مشغول
به کار است و دل در گرو ترنجی دارد
که همکار اوست در مغازه،
با مناقشه کوچکی که پیش می آید
رازی از دایی اش آشکار می شود که …
خلاصه رمان هجوم وهم بیابان ها
در را به آرامی بست …
آن قدری آرام که صدای در حیاط
نپیچد و کسی را متوجه ی حضورش نکند …
بعد به آرام تنه چرخاند …
نگاهش به پنجره ی قدی و بزرگ
سالن خانه ی قدیم نشست …
پیرزن مثل بیشتر وقت ها پشت کرده به
حیاط، پشت میز غذاخوری دوازده نفره ای
که خرید آن را جزو افتخارات تاریخ اش
می دانست نشسته و مشغول کاری بود …
کارون قدم ها را
رمان هجوم وهم بیابان ها pdf
آرام و نوک پنجه ای برداشت …
از کنار باغچه راه گرفت،
نرسیده به ایوان خم شد
و ساختمان را دور زد،
پایش به راه باریکه ای که
به پشت ساختمان می رفت نرسیده
بود که صدای :میخکوبش کرد
و پلک هایش را روی هم نشاند!
علیک سلام …
کارون با تعلل چشم ها را باز کرد،
لبخند دندان نمایی روی
صورت نشاند و تنه چرخاند …
پیرزن خم شده از نرده های
انتهای ترین قسمت ایوان،
با آن اخم همیشگی خیره ی او بود …
کارون سری تکان داد …
سلام عزیز جون ..
اخم پیرزن عمق گرفت …
کارون دست به موهای آشفته اش کشید
و سعی کرد کم موجه تر به نظر بیاید …
خوبی شما؟! …
نگفته بودم نبینمت این ورا؟ …
کارون ژست متفکری به خود گرفت …
اخم نشسته بر صورتش،
چشم های باریک شده و لب های
به هم فشرده نشان می داد
چرتی را مرور می کند گفته بودی؟
چهره ی پیرزن لحظه به لحظه
برافروخته تر می شد …
کارون فوری سری بالا و پایین کرد …
آره آره … گفته بودی …
یعنی نگفته بودی این ورا …
گفته بودی … اممم …
فکر کنم همینو دقیق گفته بودی …
بابا ایول حافظه!!
دو ثانیه ی دیگه این جا نیستی …
کارون با حفظ لبخندش سری
به علامت مثبت تکان داد! چشم ….
رمان هجوم وهم بیابان ها pdf
پا به هم جفت کرد،
سلام نظام داد و به سمت
رمان های پیشنهادی سایت :
رمان ترنج
رمان موسم باران
رمان برسد به دست اهو
برای دانلود هریک روی نامش کلیک کنید