توضیحات
رمان ترنج pdf
قسمتی از رمان »
مامان مامانم کجایی؟
تو اشپزخونه ام بهار بیا اینجا
صدای قدم های پاشو میشنیدم
که به آشپزخونه نزدیک میشد
کباب تابه ایی هارو که تو روغن داشتن
جلزوولز میکردن از اون رو کردم
که صدای بهارو کنارم شنیدم
دستاشو دورم حلقه کرده بود و
می گفت:سلام مامانم
سلام نفسم خسته نباشی…
چرخیدم طرفش و با مهربونی گفتم
:سلام عزیزدلم مرسی توام
خسته نباشی چخبر چیکارا کردی؟
نشستم رو صندلی و گجه
خیار هارو کشیدم جلوم و مشغول
درست کردن سالاد شیرازی شدم
،بهار همینطوری که خیار
با پوست می خورد گفت
:سلامتی هیچکار امروزم مثل همیشه بود
فقط فرقش این بود که تو دانشگاه
خبر پیچده که یه استاد جدید
که جز هئیت مدیره دانشگاهه
قرار دو هفته دیگه بیاد تو دانشگاهمون
همه میگن از اون استاد بداخلاق هاست
که با یمن عسل هم نمیشه خوردش
همنطور که گوجه هارو خورد
میکردم گفتم:خب تو چرا از الان
استرس داری نترس وقتی رفتارت خوب
باشه الکی نمیاد که بداخلاقی کنه
بهار:نمیدونم مامان ولی
بوهای خوبیٌ به مشامم نمیرسه
یه تیکه از گجه رو دادم دستش
و گفتم:از الان فکر تو درگیر نکن
چیزی نیست پاشو برو لباستو
دربیار دست روت یه آبی بزن یه
لباس مرتبی بپوش عمو متین
داره برای نهار میاد اینجا
با گفتن اسم متین چشمای بهارم برق زد….
برای دانلود هریک روی نامش کلیک کنید
رمان ترنج pdf