توضیحات
رمان باور حقیقت pdf
خلاصه :
»تبریک میگم آقای
مهرجو،… بورس امسال بهش ما تعلق گرفته…«
از این خبر غیرمنتظره کوروش به قدری هیجان زده شد
که بقیه صحبتهای رئیس دانشگاه را درست و دقیق نفهمید. وقتی از
آن اتاق بیرون آمد اشک فوری راهش را سد کرد:
ـ چه کارت داشتن؟
لبخندی پهن تا آخرین حد ممکن لبهای کوروش را از دو طرف کش
آورد. برقی از شادی در چشمان سیاهش درخشید. با دست شکل پرواز
از فرودگاه را به او نشان داد:
ـ داداشت دارهم یره… میره اوکراین!…
سپس همینکه اصل خبر را برای او تعریف کرد، اشکان با
خوشحالی مشتی حوالهی بازویش کرد:
ـ پسر باالخره اونهمه خر خوونی کار خودشو کرد!
فردای آنروز اینخبر مثل بمب در کل کلاس و دانشگاه ترکید.
میان شلوغ پلوغی کالس سودابه بیتوجه به اطراف سرش پایین بود و از
رویجزوه های سحر تندتند چیزی را یادداشت میکرد که اشکان با یک
جعبه شیرینی وارد کالس شد. مستقیم رفت پشت تریبون و همه را
دعوت به سکوت کرد: