توضیحات
رمان گیج گاه pdf
ببین آهو،
باید با این خبری که میشنوی
خوشحال بشی ؛ولی من اصلاً
نمیتونم عکس العملت روپیش بینی کنم.
»انگار خودم می دانستم خوشحالی
ای در کار نخواهد بود؛ پس گفتم:
«خب حالا بگو.»ناگهان وغیر منتظره ادامه داد
: «پیداشکردن!»پس از اتمام
جملهٔکوتاهش متعجب شدم
وکمی بعد حرفش را هضم کردم.
باحیرتگفتم: «چی؟» -خیلیخوشحالم!
پلیس ها هاپیداش کردن.
رمان گیج گاه pdf
از شنیدن حرفش، قلبم فرو ریخت
و تنها جمله زبانم «چرا الان؟»
بود. چرا وقتیکه قرار بود پس از سالها
طعم خوشبختی را بچشم،
بباید پیداش میشد؟چرا وقتیکه
می خواستم گذشته ام را از
آیندهام کنار بزنم باید می آمد؟