نام : رمان شعله ابی pdf
ژانر : #عاشقانه
نویسنده : #تکین_حمزه_لو
خلاصه :
این داستان روایت دو دختر به نامهای «عسل» و «گیسو» است که از شهر تبریز برای تحصیل به تهران آمدهاند. «عسل» شخصیت اصلی این داستان زنی جوان است که در تصادف همسرش را از دست داده است و با کوله باری غم راهی تهران میشود. این دو دختر در فرازونشیبهای زندگی قرار میگیرند و هر یک عشق را تجربه میکنند. آنها پس از پایان تحصیلات در تهران به دنبال کار میروند و با مسائل متفاوت روبهرو میشوند.داستان «شعله آبی» اثری خواندنی و روان است که حال و احوال دانشجوهای ساکن در تهران را روایت میکند. این داستان مشکلات اجتماعی و مسائل جامعه را با زبانی ساده به تصویر میکشد. خوانندهی این داستان بهراحتی میتواند باشخصیتهای آن همزاد پنداری کند و تا انتهای کتاب همراه و همسفر شخصیتهای داستان شود. این داستان پس از انتشار مانند سایر آثار «تکین حمزه لو» با استقبال خوبی از سوی خوانندگان رمان ایرانی قرار گرفت.
نام: رمان اندوه ماهی pdf
ژانر : #عاشقانه
نویسنده : #تکین_حمزه_لو
خلاصه :
اندوه ماهی را قرار داده ایم داستان دختر لالی به نام ماهی که با توجه به مشکلات و شرایطی که در زندگی دارد سعی می کند مانند آدم های عادی زندگی کند و عاشق شود، ماهی عاشق شایان است اما پدر و مادر شایان به طمع پول بیشتر مانع خوشبختی این دو می شوند و با دروغ سعی می کنند بینشان فاصله بیندازند اما با مرگ پدر شایان، تمام دروغ ها بر ملا می شود و ماهی بر سر دوراهی سختی می ماند …
نام : رمان مروارید pdf
نویسنده : #نازنین_محمد_حسینی
ژانر : #عاشقانه #طنز
خلاصه :
بُرهان زرگر، ته تغاری حاج آقا زرگر بزرگ راستهی طلافروشهای بازار بزرگ تهران، پسری از یه خونوادهی سنتی و مذهبیه که بجز خواهر و مادرش با هیچ جنس مونثی هم صحبت نمیشه و چشماش هیچ زنی رو نمیبینه! رسواییش وقتیه که اونو توی بدترین موقعیت با مروارید میبینن! مروارید دختر هجده سالهای ست که برای رسیدن به آرزوهاش از پرورشگاه که تمام این سالهای زندگیش رو توی اونجا گذرونده میاد بیرون و به دنبال زندگی جدید میره! همون روز اول بعد از تجربهی اولین هیجان، با برهان روبرو میشه و موقعیت بدشون توی اون انبار باعث میشه تا حرفهای زیادی پشتشون دربیاد. حاج اقا زرگر پدر برهان اونا رو مجبور میکنه تا با هم ازدواج کنن و این دقیقا چیزیه که مروارید میخواد…. برهان چشم پاک حالا باید با دختری ازدواج کنه که…
نام : رمان ابری به احتمال بارش اسید pdf
نویسنده : #هانی_هنرمند
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
خاکستر سیگارم رو توی جاسی گاری تکوندم و نگاهم رو به رو
به رو دوختم. فضا تاریک بود و صدای موزیک به حدی بلند
بود که به وضوح می شد لرزش ساختمون رو حس کرد .
کالفه از این مح یط مسخره، سی گارم رو به زمی ن انداختم و زی ر
فشار پاشنه کفشم خاموشش کردم .
خواستم از جا بلند بشم که دستی از پشت روی شونه هام
نشست و مانع شد. سر برنگردونم تا خودش بیاد جلو. دستش
از روی شونه راستم سر خورد و مقابلم ایستاد .
موهای مشکی رنگش رو پشت گوشش هدایت کرد و لبخندی
به لب نشوند. آروم زمزمه کرد:
_از سر شب چشمم رو گرفتی .
نگاهی به سرتاپاش انداختم.
۲
چاک بلند لباس مشکی رنگش، پاهای کشیده و بی نقصش رو
به نمایش می ذاشت و پوست سفیدش هارمونی قشنگی با
رنگ لباسش ای جاد کرده بود. نگاهم رو به چشماش کشوندم
و بی میل گفتم :
_انتظار داری بگم منم هم ینطور؟
اخماش رو تو هم کشید. لب برچید و گفت:
_همونطور که حدس می زدم خیلی سختی.
پوزخندی به روش زدم و گفتم :
_اگر اینطور حدس می زدی چرا اومدی سمتم؟
فاصله اش رو باهام به صفر رسوند.
نام : رمان کندر دوجلدی pdf
نویسنده : #کوکو_سبزی
ژانر :عاشقونه
خلاصه :
پسری که به خاطر اختلاف خانوادگی زندگیش تباه میشه و به آدم وحشی و سرکشی فروخته میشه برادری که عاشقشه و اذیتش میکنه توی خاطرات گم میشه و دنبال سرنخی از خاطراتش دنیا رو زیر پاش میذاره
.
نام : رمان ملکه مارها pdf
نویسنده : #مهیاس
ژانر : #عاشقانه #تخیلی
خلاصه :
داستان درمورد پاندورا دختریه که پدرش باستان شناسه و اهل آلمانه.پاندورا بعداز قتل پدر برای پی بردن به راز قتل عضو انجمنی سری میشه که مسئولیتش حفاظت از گنجینههای گمشده است…ریاست این انجمن با مرد جوانی به نام ریمونده… در این بین پاندورا تحت تاثیر نیروی ذهن ریموند قرار میگیره وعاشقانه هایی رو تجربه میکنه…
نام : رمان سیرک عشق pdf
نویسنده : #Nevis
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
نگین در صنعت مدلینگ کار میکنه اونجا با احسان آشنا میشه …عصبی نگاهمو به لبخند حرص درارش دوختم و گفتم:
-میشه از روم پاشی؟ صحنه کات شده!
ابرویی باال انداخت و گفت:
-اشتباه میکنی، من نشنیدم بگن کات!
از فرط حرص جیغ خفه ای کشیدم و زی رش تکون شدیدی
خوردم که صدا ی کارگردان به گوشمون خورد:
_کافیه دیگه صحنه کات شده.
نام :رمان بندهای رنگی pdf
نویسنده : #بیتا_فرخی
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
بندهای رنگی روایت دو خانواده در شرایطی متفاوت است که درنهایت نقاط مشترکی با هم دارند. یندهای رنگی قصه دختری است که شانههای نحیفش را با اقتدار، زیر بار مسئولیتهای خانه و خانواده، محکم نگه داشته و مردی جوان که در سکوت به کار و بار خودش میرسد. در این میان سوءتفاهماتی آنها را به هم نزدیک میکند تا جایی که دیگر جدایی ممکن به نظر نمیرسد. بندهای رنگی از کینهورزی و خستگی و در عین حال از عشق و نشاط میگوید؛ از انتخابهایی که سرنوشت و زندگی آدمها را تغییر میدهد.
نام : رمان عشق سخت pdf
نویسنده : #آرام
ژانر : #عاشقانه #واقعی
خلاصه :
یک ماجرای واقعی از زندگی واقعی #دیبا دختری که در کودکی بخاطر دیدن روابط …. پدر و مادرش و برخورد نادرست اونا وارد مسیر اشتباهی از شناخت جنس میشه و در بزرگسالی اونو به سمت روابط خاص سوق میده….
نام :رمان مهسان pdf
نویسنده : #محدثه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
۵۱ سالم بود که مادرم فوت کرد . تنها بودم تنهاتر شدم . پدرمم که مدام داخل شرکتش هست و انگار نه
انگار وجود دارم . من و یادش رفته . فقط به فکر کار و درآمد هست . مادرمم هروقت اعتراض میکرد
میگفت به خاطر آینده ی تو و مهسان دارم کار میکنم که آیندتون تامین بشه .
وقتی مادرم بود زیاد تنها نبودم ولی از وقتی که تنهامون گذاشت تنهاتر شدم . پدرمم این شبا دیرتر خونه
میاد .
۳ سال از فوت مادرم میگذره . من ۵۱ سالم شده و پیش دانشگاهیم و دارم برای کنکور درس میخونم . ولی
بابا اجازه دانشگاه رفتن و بهم نمیده میگه دانشگاه به دردت نمیخوره و اصال نمیدونه که برای کنکور درس
میخونم حتی اجازه نداد پیش دانشگاهی بخونم خودمتو خونه دارم درس میخونم . البته یواشکی.
بیشتر وقتا تو خونه تنهام فقط بعضی وقتا گلبانو میاد خونه مون تا تمیزکاری ها رو انجام بده و غدا بپزه .
گلبانو خیلی وقته تو خونه ما کار میکنه و من مثل مامانم دوسش دارم.
امروز مثل همیشه داشتم تست میزدم و درس میخوندم که صدای زنگ خونه من و شوکه کرد . آخه کسی
قرار نبود بیاد . بابا هم که این وقت روز خونه نمیاد . بلند شدم و سمت آیفون رفتم نگاهی انداختم دیدم عمه
هام جلو در هستن آیفون و برداشتم و گفت
_بفرمایید
در و باز کردم و سریع رفتم تو اتاق تاپ و شلواری که تنم بود با بولیز و شلوار مناسبی عوض کردم چون
میدونستم عمه من و با این تیپ ببینه کلی میخواد غرلند کند .
از اتاق رفتمبیرون و درو خونه رو باز کردم که دو تا از عمه هام وارد شدن و سالم و احوال پرسی کردیم
تعارفشون کردم و خودم رفتم داخل آشپزخونه و سریع سماور روشن کردم . از یخچال میوه آوردم چیدم
داخل ظرف و بردم بیرون گذاشتم رومیز با پیش دستی ها ، تعارف کردم که عمه بهار گفت
_بشین دخترم اومدیم خودتو ببینیم این همه زحمت نکش
_نه بابا عمه جون چ زحمتی
روبرو آنها نشستم و گفتم
_خیلی خوشحال شدم تشریف آوردین .
عمه بهنوش گفت
_قربونت برم عزیزم ما وظیفه مون هست که هرروز بهت سر بزنیم ولی خب کار و زندگی این اجازه رو
نمیده
گفتم