زهرا در کافه دوستش مشغول کار
و زندگی است و در یک سفر به
همراه دوستان دانشگاهی اش
در کیش با مرد متعصب و غیرتی
عرب تباری به نام
ارکان آشنا می شود که
برنامه هتل و گردش زهرا را
خودش نقشه ریزی کرده،
چون مدت ها است که به او علاقه مند
و زیر نظرش دارد،
ارکان از عشیره ای سرشناس است
که به خاطر کینه و دشمنی
برادر بزرگش از خانواده دور است و …
خلاصه رمان ارکان
اَرکان
_ دخترخانم… بند کفش من
رو می بندی؟
لباس های رنگی، یک دختر غرق رنگ ها،
لبخندی که برق آن در نگاه
خرمایی رنگش هم می درخشد.
چشمان خرماییرنگ،
از آن خرماهایی که روی
نخل های کشور من می
درخشند، زیر خورشید سوزان
. نه آن قدرطلایی و کال
و نه آن قدر پخته و تیره
.نگاه مرددی بین من و همراهانش
که به سمت گیت پرواز می روند
، می کند._
بله، البته.صدایش مانند حریر نرم است
و لطیف، صورتش هم چون گل سرخ،
شکفته از شرمی دخترانه،
نباید بیش تر از ۱۸سالش باشد.
از همین حاال هم میگویم
او نقطه مقابل من است.
او خود نور است.
خم میشود و کوله پشتیاش
روی زمین رها… سنگین است
. وسایل دخترهاو مجردی
. لباس ها و…_ بفرمایین…
امیدوارم دستتون خوب بشه.دستم؟
زیر بغلم است!
می خواستم گوشی ام را از جیب کتم
بیرون بیاورم.حتما وگرنه چه کسی
با دست سالم ً
فکر کرده شکسته است.
منطقی است،به یک دختر جوان می گوید
بند کفشش را ببندد،
انگار که خدمه اش است.
سیدی؟سعید!
مستخدم مخصوص من
. پوست تیره و آفتاب سوختهاش
او را بیش تر متمایز می کند.
او را یادم رفته بود. _
چندبار گفتم با من فارسی حرف بزن
؟سر پایین
می اندازد، نمیخواهم این قدر تند
و برافروخته باشم.
اما برای من سخت است.
من با این شیوه بزرگ شدهام.
_ ببخشید… بفرمایید سوار بشید
.لهجه غلیظش گویای زبان اوست.
من هم لهجه دارم،
اما نه به این غلظت.
رمان های پیشنهادی سایت:
رمان اغواگر
رمان ترنج
رمان بوسه مرگ
برای دانلود هریک کلیک کنید
رمان ارکان pdf