توضیحات
رمان وامق pdf
بهار در آغاز جوانیش باید برای امرار معاش
خود و پدر معتادش سخت کار کند.
اما پدرش او را وادار میکند که به زور
همسر سوم مصیب که ۵۳ سال
از خودش بزرگتر است، بشود.
بهار در روز عروسیش فرار میکند.
وقتی به ترمینال میرود،
سرگردان است و نمی داند به کجا بگریزد
تا پدرش و مصیبت او را پیدا نکند.
فردی آرام در گوشش زمزمه می کند،
مشهد!
او با صاحب این صدا،
حامد همراه می شود و در مسیری قدم بر می دارد
که با تمام سختیها و ناملایمتی ها
و تحقیرها او را به یک سوپراستار
سینما تبدیل می کند و عاشقانه هایی
جدید در زندگیش آغاز می شود.
رمان وامق pdf
با دمپایی های پلاستیکی و آفتابه شکسته،
لخ لخ کنان از کنارم عبور کرد
و با صدایی تو دماغی گفت:
-جمع کن تن لشت و،
انگار نه انگار دختر دارم تو خونه.
پاشو یه کوفتی سرهم کن بخورم.
از تخت چوپی که
پوسیدگی اش به حدی بود که باید
با نذر و نیاز رویش می نشستی،
پایین پریدم و راهی اتاقی که نام
آشپزخانه را یدک می کشید، شدم.
نگاهم و معطوف آشپزخانه کردم،
آشپزخانه ای که تنها محتویاتش یخچال کوچک
و گاز سه شعله و چندین ظرف درب و داغون، بود.
آهی کشیدم و به سمت یخچال رفتم.
غیر از سه تا دونه تخم مرغ و تعدادی
گوجه پلاسیده محتویات دیگری نداشت.
به ناچار و برای جلوگیری از کتک خوردنم،
همان گوجه های پلاسیده را رنده کردم
و توی ماهیتابه تفت دادم.
تخم مرغ ها رو هم شکستم و بهم زدم.
حتی رنگ نارنجیاش هم حالم را بهم میزد.
جلوی دماغم را گرفتم و به هم زدنم ادامه دادم.
صدای دادش رعشه محکمی به تنم انداخت:
-کدوم گوری موندی بهار؟
صدایم را بلند کردم و جواب دادم:
رمان وامق pdf
-الان میام بابا…
برای دانلود هریک کلیک کنید