توضیحات
رمان هذیون pdf
رمان : هذیون
نویسنده: فاطمه_سآد
ژانر: #عاشقانه
خلاصه:
آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیمخیز شدم تا بتونم بشینم. یقهام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس میزدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد میکرد و رد ناخون، قرمز و خط خطیاش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم میدادم چنان دردی تو مچم میپیچید که ناخودآگاه ریتم نفسهام تند میشد اما با این همه دردش در برابر درد قلب زخمیام هیچ چیز نبود.
بوی غذای سوخته خونه رو پر کرده بود و تلفن خونه بیوقفه زنگ میخورد ولی مغزم خالیتر از اونی بود که بتونه دست و پام رو راهنمایی کنه چیکار باید بکنند. فکرم خالی بود یه جوری هیچ چیزی یادم نمی اومد فقط درد قلبم و خوب حس میکردم .مغزم خالی از هر چیزی بود حجم خستگی مغزم خیلی زیاد بود سرم خیلی سنگین بود ولی باید ادامه میدادم….