توضیحات
رمان میان لاشه ایستگاه متروکه pdf
سلام مهندس الله دار
گفت بپرسم کم و کسری نداری؟
نگاه از چهره ی سیه چرده ی
مرد گرفت و تنه بالا کشید
و ایستاد.
– الله دار قرار بود خودش بیاد.
– خودش یه خرده ناخوش ا
حوال بود مهندس.
کاری اگه هست، به من بگین.
نمی خواد. بذارشون همون پایین.
– این پایین بمونن نم می گیرن،
الو که بگیرن خونه ره
دود سَر می گیره مهندس.
می یارم بالا می ذارم رواق سر
. مرد جوان سری به علامت
موافقت تکان داد و پله ها را بالا رفت.
دست به دستگیره ی در چوبی
نگذاشته صدای الله یار نگه اش داشت
. – راستی مهندس…
سر چرخاند و منتظر ماند.
الله یار از رو به رویش خم شد
، دسته ی هیزم ها را انتهای ایوان
چوبی گذاشت،
کمر صاف کرد و دست به آن چسباند
رمان های پیشنهادی سایت:
برای دانلود هریک کلیک کنید
رمان میان لاشه ایستگاه متروکه pdf