توضیحات
رمان مهسان pdf
نام :رمان مهسان pdf
نویسنده : #محدثه
ژانر : #عاشقانه
خلاصه :
۵۱ سالم بود که مادرم فوت کرد . تنها بودم تنهاتر شدم . پدرمم که مدام داخل شرکتش هست و انگار نه
انگار وجود دارم . من و یادش رفته . فقط به فکر کار و درآمد هست . مادرمم هروقت اعتراض میکرد
میگفت به خاطر آینده ی تو و مهسان دارم کار میکنم که آیندتون تامین بشه .
وقتی مادرم بود زیاد تنها نبودم ولی از وقتی که تنهامون گذاشت تنهاتر شدم . پدرمم این شبا دیرتر خونه
میاد .
۳ سال از فوت مادرم میگذره . من ۵۱ سالم شده و پیش دانشگاهیم و دارم برای کنکور درس میخونم . ولی
بابا اجازه دانشگاه رفتن و بهم نمیده میگه دانشگاه به دردت نمیخوره و اصال نمیدونه که برای کنکور درس
میخونم حتی اجازه نداد پیش دانشگاهی بخونم خودمتو خونه دارم درس میخونم . البته یواشکی.
بیشتر وقتا تو خونه تنهام فقط بعضی وقتا گلبانو میاد خونه مون تا تمیزکاری ها رو انجام بده و غدا بپزه .
گلبانو خیلی وقته تو خونه ما کار میکنه و من مثل مامانم دوسش دارم.
امروز مثل همیشه داشتم تست میزدم و درس میخوندم که صدای زنگ خونه من و شوکه کرد . آخه کسی
قرار نبود بیاد . بابا هم که این وقت روز خونه نمیاد . بلند شدم و سمت آیفون رفتم نگاهی انداختم دیدم عمه
هام جلو در هستن آیفون و برداشتم و گفت
_بفرمایید
در و باز کردم و سریع رفتم تو اتاق تاپ و شلواری که تنم بود با بولیز و شلوار مناسبی عوض کردم چون
میدونستم عمه من و با این تیپ ببینه کلی میخواد غرلند کند .
از اتاق رفتمبیرون و درو خونه رو باز کردم که دو تا از عمه هام وارد شدن و سالم و احوال پرسی کردیم
تعارفشون کردم و خودم رفتم داخل آشپزخونه و سریع سماور روشن کردم . از یخچال میوه آوردم چیدم
داخل ظرف و بردم بیرون گذاشتم رومیز با پیش دستی ها ، تعارف کردم که عمه بهار گفت
_بشین دخترم اومدیم خودتو ببینیم این همه زحمت نکش
_نه بابا عمه جون چ زحمتی
روبرو آنها نشستم و گفتم
_خیلی خوشحال شدم تشریف آوردین .
عمه بهنوش گفت
_قربونت برم عزیزم ما وظیفه مون هست که هرروز بهت سر بزنیم ولی خب کار و زندگی این اجازه رو
نمیده
گفتم