توضیحات
رمان فصل دیوونگی pdf
خلاصه رمان فصل دیوونگی
آخرین پله محضر رو که پایین اومدم
یه لحظه مکث کردم،
حس میکردم قرار بوده کاری
انجام بدم اما یادم نمیومد
.با صدا زدن اسمم
به عقب برگشتم.
نمیدونم با چه رویی به اسم
صدام میزد.
ده دقیقه ای بود که با این
آقا صنمی نداشتم.
پرتو با اخم برگشتم و گفتم
: خانم رضایی. .
از این لحظه به بعد با
اسم کوچیک صدام بزنی
عواقبش گردن خودته . . .
به عادت همیشه ابرویی
بالا انداخت وگفت:
خانم رضایی هر وقت خواستی
میتونی بیای وسایلتو جمع کنی.
خواستم بی تفاوت از
کنارش رد بشم که باز گفت :
فقط سعی کن وقتی
باشه که من سر کار نباشم
پوزخندی زدم و گفتم :
شما مدت هاست سر کاری
آقای طاهریاز کنارش رد شدم.
برادرش کنار ماشین
ایستاده بود.
به عنوان شاهد اومده بود
.بی توجه به او برای اولین
تاکسی دست بلند کردم و سوار شدم.
آدرس رو دادم به راننده
و چشم هام رو بستم …
هرچند تصمیم نداشتم
به مسائل اتفاق افتاده
فکر کنم اما واقعا نمی شد. . .
سه سال از بهترین
روزهای جوانی ام . . .
رسیدیم خانمبا دقت
به اطراف نگاه کردم،
جلوی خونه بودم
پول رو دادم و پیاده شدم .
در رو که باز کردم پونه ب
ه استقبالم اومد،
در آغوشم کشید و با مهر
کنار گوشم لب زد بهتر
،نبینم غصه بخوری ها.
خلایق هر چه لایق لیاقتت رو نداشت.
رمان فصل دیوونگی pdf
لبخندی زدم.
پونه همیشه شاد با جدیت داشت
با من ابراز همدردی میکرد.
برای دانلود کلیک کنید
رمان فصل دیوونگی pdf