توضیحات
رمان دنبال من نگرد pdf
ادامه ماجراهای مهدیس و امین کهکم کم دارن
به بدنهای همدیگه عادت میکنن
اما این بین یه سری اتفاقات میوفته
که زندگی هر دوشون رو
دست خوش تغییر میکنه…
خلاصه رمان دنبال من نگرد
نگاهی به اطراف انداختم.
اولین بارم نبود که می اومدم اینجا.
نگاهی به خانم بینش پژوه انداختم
(منظورش همون زنیکه اس)
یادمه ۲ سال پیش که توی یکی از پروژه هاش
برنده شده بود یه مهمونی ترتیب داده بود
و از شرکت ها، شرکت من هم دعوت بود.
اون موقع با مسعود اومده بودم به
این خونه برا ی جشن.
یادمه شاهین ایتالیا بود و هنوز نیومده بود من…
که صدای بینش پژوه رشته افکارم و پاره کرد:
_ببخشید! اما شما؟ و ابروش رو انداخت بالا،
مثل همیشه پر ابهت و با جذبه!
رفتم توی جلد امین و پام رو روی
پا انداختم و با صلابت گفتم
: _همکار جناب سرهنگ مهدیس…
چون فامیلی مهدیس رو نمی دونستم
فامیل ی خودم رو گفتم:
_مهدیس خاکزاد!…
بینش پژوه نگاهی بهم کرد و زیره لب آروم زمزمه کرد:
_خاکزاد… و لبخندی اومد گوش
لبش که از اون لبخند خوشم نیومد!
بعد از نیم ساعت سروان با قیافه ای
جدی از ته راهرو پدیدار شد.
سریع از جام بلند شدم و سرم رو
تکو ن دادم به معنای اینکه چی شد؟
اخمی کرد و چیزی نگفت! نگران شدم!
پس یعنی مهدیس اینجا نبود؟
رفتم جلوتر تا حرفی بزنم اما سروان
اخمی کرد و دستشو برد بالا.
سوالی نگاهش کردم.
نگاهی به من کرد و آروم سرش رو برد
بالا و به سقف نگا ه کرد…
رمان دنبال من نگرد pdf
مهدیس
؛ناگهان فکری به ذهنم رسید.
اما درد داره!
ولش مهدیس کله ی خودت که نیست ماله امینه بکوبش!
رفتم لبم رو گاز بگیرم اما این چسب نمی ذاشت.
ولش کن به درک!
کلم رو آروم کوبیدم به اون تخته چوبی
زیرم اما هیچ صدایی در نیومد!
پوووفففف مهدییس یکم بیشتر زور بزن دختر تو می تونی!
کلم رو بردم عقب و با شدت کوبیدمش به تخته…
رمان دنبال من نگرد pdf