توضیحات
رمان دختران مثبت در همسایگی پسران منفی
«قسمتی از متن رمان»
با سرعت پلههای باقی مونده
رو رفتم بالا،
حرف های آقای رمضانی
به همم ریخته بود،
توی کیفم دنبال کلید می گشتم
که در آسانسور باز شد و
آقای آرمان مبهم و کاملا بیشعور
ازش خارج شد،
با دیدن چهره همیشه اخموش
به یاد حرف هاش افتادم،
تهدیدهاش در مورد
بیرون کردنم در عرض یه هفته!
اخم کردم و گفتم: آقای آرمان.
پشتش بهم بود و قیافه ام
رو نمی دید. چرخید وقتی اخم های
درهمم رو دید گره
ابرو هاش محکم تر شد.
-بله.
– شما با چه حقی به من و دوستم
تهمت می زنید؟
نکنه اون نامه هنوز بهتون نگفته
تا چه حد می تونید تو کار
دیگران دخالت کنید؟!
به چشم های متعحبش
خیره شدم و گفتم:
کی توی واحد من پسر رفت
و آمد کرده یا من و دوستم
چند بار دیروقت به واحد برگشتیم
که شما رفتید چغولی من
رو پیش آقای رمضانی کردید؟ مگه بچه اید؟
رمان برای من بخون برای من بمون