توضیحات
رمان عشق خاکستری pdf
مقدمه رمان عشق خاکستری:
پاهایم را با استرس تکان میدادم
و منتظر آمدن دکتر چشم به
در دوخته بودم.
در که باز شد من و عمو به سمت دکتر
خیز برداشتیم.
دکتر با دیدنمان سری به تاسف تکان داد:
-حالش اصلا خوب نیست.
باید فورا عمل بشه.
زانوانم لرزید و قبل از افتادنم
دست به دیوار گرفتم.
عمو هم
حالش بهتر از من نبود.
دکتر با دیدنمان در آن حال ،
مغموم
سرش را پایین انداخت.
برای دانلود کلیک کنید