توضیحات
رمان دانه سرخ پاِئیزی pdf
خلاصه رمان دانه سرخ پاییزی
امان… امان از دل… امان از عشق…
با غم نگاهش می کنم و کاش
هیچ وقت خدا مهر عزیزی را که قرار نیست
سرنوشتمان با هم رقم بخورد در دلمان نندازد…
کاش مهرش را نصیب دلمان نکند..
-نورا جان… بی حال سرش را از بغلم بیرون می کشد
و نگاهم می کند.
-من فقط یه سوال دارم.
دستش را لمس می کنم و زمزمه می کنم:
جونم؟ -اگه اون قرار نبود سهم من بشه پس چرا…
چرا تو تاریخ به این طول و درازی،
با این همه قدمت زندگی بشر،
جفتمون تو این قرن و سال و ماه داریم زندگی می کنیم…
اگه قرار نبود مال من بشه چرا تو این همه جای دنیا..
این همه قاره، این همه کشور،
این همه شهر حتی…
جفتمون چرا باید تو یه شهر به دنیا اومده باشیم؟
این همه آدم…
خدا آخه چرا ما باید رو به روی هم قرار بگیریم؟
عجز صدایش دلم را ریش می کند…
دوباره به آغوشش می کشم و سوالش
را چه جوابی پاسخگوست جز حکمت..؟
-بفرمایید. در را باز می کند و کنار می کشد
تا اول من وارد شوم.
تشکری می کنم و داخل اتاق می شوم.
پشت سرم می آید و در را می بندد.
رمان دانه سرخ پاِئیزی pdf