توضیحات
رمان حسرت شیرین pdf
داستان درمورد دختری
به نام میتراست که عشق
پسر همسایه شون«امیرپارسا»
نسبت به خودش رو وقتی متوجه میشه
که با اون توی دانشگاه
مواجهه میشه،
به عنوان شاگرد و استادی!
خواهرِ میترا «بیتا»
، از دیرباز عاشق و دلخسته ی
امیرپارسای داستان میشه،
برای به دست آوردنش نه
خواهری در نظرمیگیره و
نه فکر وذکر منفی ای!
حالا که میترا راضی به عشق
امیرپارسا شده، بیتا چه کار
خواهد کرد و چه باعث می شود
آن دو به هم رسیده یا از هم جدا شوند؟
رمان حسرت شیرین برگرفته
شده از واقعیت است
و عشقی ناب و خالص با درون مایه
ی کینه وحسادت
وخودبینی قلمزده شده است.
خلاصه رمان حسرت شیرین
با ورقه های مچاله شده در دست ؛
خود را باد میزد و از درد قفسه سینه
، چشم باز و بسته می کرد.
زن با خودکاری که لابه لای
انگشت اشاره اش زندانی شده بود
، نگران بالای سرش ایستاد
. دلش به حال دخترکی که
رنگ و رو به چهره نداشت،
سوخت .
ورقه ها را از دست گرفت و خود
، مشغول باد زدن او شد.
میترا با هینی که کشید
، نفس های را از حصار سینه،
رمان حسرت شیرین pdf
بیرون داد و چشم ها
بی رمق را باز کرد
. دست به سمت صورت برد
و مقنعه ای که از سرش
در آمده بود را با وسواس ، پوشید .
زن؛ حینی که رو میزش خم شده بود
، مهربان از میترا رنجور پرسید:
_ بهتری عزیزم؟
میترا سری تکان و
حرکتی به لب های باریک داد:
-آ…آره .. بهترم !
_ پس من در اتاق رو باز کنم
تا هوا هم عوض شه.
لبخند مهربانی به زن زد .
ادب خانواده گی اش
، این اجازه را به او نداد که آن زن بلند شود
و در را باز کند
. قبل از اینکه او برود خود
، بلند شد و در را باز کرد .
زن لبخند زد و مشغول
درست کردن حجاب چادرش شد:
_ ممنون .
خوب، اگر حالت خوبه تا کارهای
مربوط به ثبت نام رو انجام بدیم.
_ بله خوبم بفرمایید.
_ نام؟
میترا ، دست به رو سینه اش
گذاشت و حین طبقه بندی
نفس هایش ، جواب داد :
_ میترا…
زن: فامیل؟
_ دردمند…
زن: متولد؟
_ شش /مرداد/…..
سن میترا را تخمین زد:
زن: یعنی ۱۹سالته…
میترا فشار به لب ها سفید شده
آورد و با لبخند مهربان ، جواب داد:
-بله!
رمان پیشنهادی سایت :
رمان اوباش
رمان ۳۶۵ روز
رمان اینسامنیاک
برای دانلود هریک بر روی نامش کلیک کنید